متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • بیزارم

  • هرشب که می افتم درون بستر خويشخواهم نبينم آفتاب کينه جو راهرکس بدل می پروراند آرزوئیمن ، می کشانم لاشه های آرزو را.هرکس که می خيزد سحر از بستر خويششوقی ، اميدی ، يا خيالی در سر اوستيا با سرابی می فريبد خويشتن رايا خون سرخ زتدگی در پيکر اوست.من با کدامين کوشش و نيرنگ و پنداراز خواب خيزم بگذرانم زندگی را ؟گيرم فريب تازه ای در خون من رستآخر چه سازم اين غم درماندگی رااندوه من تنها زمرگ آرزو نيست:بال…