توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
سوال شماره 30؟؟؟
- تعداد نظرات : 86
- ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۲/۰۵
- نمايش ها : 631
سلام به کاربرای مهربون همخونه ، امروز به جای سوال و جواب ، یجورائی میخوام خاطرات خنده دار خودتون
رو از زمان مدرسه بگین؟ یعنی سوتیها و گاف هایی که در دوران مدرسه داشتین رو اینجا اعتراف کنین ....
حالا منتظرم همتون بیاین ببینم چه خاطراتی خنده داری دارین که برای ما تعریف کنین؟؟؟
نظرات دیوار ها
تو رو باید بذارن وزیر اقتصاد و دارایی
آرش پفک نمکی هدیه میده {h5}
پفک نمکی هم خوبه
مناسب هرسنی هست
حالا شمابرنده رومشخص کن من ازشون میپرسم خخخخ
نام :شادی
فامیلی:هیتلر نژاد:d
مامان به این خوبی کجاش شبیه هیتلره وا خخخخ
به دوستان دیگه جایزه بدین ازشون بپرسین هرکی هرچی خواست خخخخخ
شما نماینده بپرس ببین کی چی میخواد؟ بهم خبر بده . میسکال بنداز ههههه
من که خاطره نذاشتم خخخخ
به دوستان دیگه جایزه بدین ازشون بپرسین هرکی هرچی خواست خخخخخ
در توانم نیس برام گلریزان بزارین از محل درآمدش کباب هم میدم خخخخخخ
پیتزا بِدِه ، یه ذره گُشاده دست و دست و دلباز باش !
آرش پفک نمکی هدیه میده {h5}
نه چیپس خلال میدم براتون خخخخخخ
بایدم بدن خب...
نام :شادی
فامیلی:هیتلر نژاد
{67}
خخخ چی میخوای شادی؟؟؟
{67}
آرش پفک نمکی هدیه میده
تشکرازخاطرات زیبای شما ازطرف مدیریت ارش عزیز به بهترین خاطره جایزه نفیسی داده میشه
خدایا ایشان دچار شده ببخشش لااقل فرزندانش رو
نسل خوبی هستن به حرف مادرشون گوش میدن
یک کتک بهتر از دو کتکه {7}
ای بابا ! دلم سوخت .
اونموقع نمیشد به پدر و مادر چیزی گفت. چون اونها هم روششون تنبیه بود و اول و آخر خودم مقصر میشدم
یک کتک بهتر از دو کتکه
آره میدونم قسمت مسدودی ها .... راهشو بلدم خخخخخخخ
راهش رو که گفتم ... تو یه چوب بکن تو ذهنت مشکلت حل مشه خخخ
میگم خاطره رو گفت و رفت نموند که به سوالای ذهنم پاسخ بده
در مورد من که میدونید بگن بالا چشت ابروهه دیگه هیچیییی
نه دیگه ! منه مظلوم
تو مگه آرینی؟::vaa
نه ولی اگه نمیگفتم شب بی خواب میشدم خخخ
رفاقتمون با سحر نداره مدونم دلخور نمشه . ولی اینو درمورد بقیه نمدونم . احتیاط شرط عقله .... البته بگذریم که ظهر یدونه از این حناقها تو دلم مونده بود به شادی 57 هم گفتم خخخ
تو مگه آرینی؟:
دیواری کوتاهتر از سحر جان پیدا نکردین
یعنی همیییییشه باید یه حرفی تو آستینتون داشته باشین
آخرش یه کاری از دست خودتون میدین
باور کن تو این بلاگ چنبار خواسم تیکه بندازم جلوی خودمو گرفتم ولی الان حس کردم اگه نگم حناق مشه ههههه
یعنی همیییییشه باید یه حرفی تو آستینتون داشته باشین
آخرش یه کاری از دست خودتون میدین
چوب تو ذهنت هههههههه هیچی خوشحال شدن
من اتفاقاته به مراتب بدتریو شاهد بودم {7}
ببخشید من یه سوال به ذهنم اومد ؛ منزل به پدر و مادر گفتین ؟ عکس العملشون چطور بود
اون موقع اینجوری بود
من اتفاقاته به مراتب بدتریو شاهد بودم
یادمه بابام کلی از مدرسه تعربف کرده بود
وقتی منو برد اونجا دیدم کلی از بچه ها ونگ میزنن و گریه میکنن
به بابام نگاه کردمو هیچی نگفتم (حس کردم کلاهه بزرگی سرم گذاشته)
خلاصه به صف شدیم
ناظم یه مرد با ظاهری خفن بود که فکر کنم نصف گریه های بچه ها واسه دیدن این ناظم بود
یهو بجایی که بگه از جلو نظام، گفت: از جلو هوووووع (مثل این نظامیا)
منم فکر کردم حالش خراب شده.....با صدای بلند خندیدم
چشاشو گردوند ولی من چون ریزه میزه بودم منو ندید
بعدش بجای خبردار گفت: خبر هوووووع بازم من قهقهه زدم سر صف
منو پیدا کرد و با عصابانیت منو صدا زد
منم رفتم روی سکو
گفت دستتو بیار جلو
و با شلنگ ضخیمی محکم زد وسط دستم
باورم نمیشد مدرسه همچین جای مزخرفی باشه
کلن شوکه شده بودم و هیچی نگفتم و فقط یه قطره اشک از گوشهی چشمم سرازیر شد
ناظم حس کرد که چیزیم نشده
یدونه محکمتر زد.....و اینبار کامل اشکم درومد و گفت حالا برو سر صف وایسا تا دیگه نخندی واسم
خلاصه این اولین روز مدرسه ی من بود {7}
چه بی رحم
اولین روز مدرسه رفتنم بود
یادمه بابام کلی از مدرسه تعربف کرده بود
وقتی منو برد اونجا دیدم کلی از بچه ها ونگ میزنن و گریه میکنن
به بابام نگاه کردمو هیچی نگفتم (حس کردم کلاهه بزرگی سرم گذاشته)
خلاصه به صف شدیم
ناظم یه مرد با ظاهری خفن بود که فکر کنم نصف گریه های بچه ها واسه دیدن این ناظم بود
یهو بجایی که بگه از جلو نظام، گفت: از جلو هوووووع (مثل این نظامیا)
منم فکر کردم حالش خراب شده.....با صدای بلند خندیدم
چشاشو گردوند ولی من چون ریزه میزه بودم منو ندید
بعدش بجای خبردار گفت: خبر هوووووع بازم من قهقهه زدم سر صف
منو پیدا کرد و با عصابانیت منو صدا زد
منم رفتم روی سکو
گفت دستتو بیار جلو
و با شلنگ ضخیمی محکم زد وسط دستم
باورم نمیشد مدرسه همچین جای مزخرفی باشه
کلن شوکه شده بودم و هیچی نگفتم و فقط یه قطره اشک از گوشهی چشمم سرازیر شد
ناظم حس کرد که چیزیم نشده
یدونه محکمتر زد.....و اینبار کامل اشکم درومد و گفت حالا برو سر صف وایسا تا دیگه نخندی واسم
خلاصه این اولین روز مدرسه ی من بود
عجب
روزه اون روز افتاد گردنتون ها، لطفا هر چه سریعتر به بخش مذهبیون مراجعه کنید {7}
پیمان پاشو بیا ! کارت دارم
من بوم من (صدابردار)بودم بعد موقع استراحت که شد دوستم که کارگردان بود صدام کرد گفت ... قوربون دستت اون چایی رو بیار واسه خانوم ...فلان...(بازیگر زنِ فیلممون) بیار که دیگه صحنه بهم نخوره طبق معمول کسی از هنریا مثل اکثرشون روزه موزه ندارن )فقط منو یکی از دوستای دیگه روزه بودیم ،من هم رفتم یه ۲۰ متر جلوتر یه چایی ریختم زیر درخت صنوبرم بود ،بعد همینطور داشتم گوشیمو چک میکردم چایی رو نیمکت بود دوتاگنجشک اومدن رو چایی نگاش کردن یکیشون دُمِشو تکونی داد بعد تو چایی تخلیه کرد:dیعنی خرابکاری کرد توش!!!
بعد دوستمم همزمان داد زد اومدی؟نور و این مسخره بازیا رفتا....
منم بی دستو پا شدم گفتم پر رنگ باشه؟گفت معمولی باشه
منم دیدم دیگه اگه الان دوباره بریزم باز پرش کنم دیر میشه و گرمه این چیزا گرفتم با قاشق کوچیکه همش زدم بعد توراه یجوری ریلکس همینطور درحال هم زدن رفتم پیششون دوستم گفت ببخشدی روزه ام داشتی ممنون لطف کردی،چرا همش میزنی شیرینه؟
منم گفتم نه یه نسکافه تو جیبم بود خواستم گفتم کی میخواد تا افطار صبر کنه..کی بهتر از خانومه ...فلان...همون بازیگره!!!
بعد بیچاره کلی هم ذوق کرد از لطفم و اینا:d
همین دیگه {h5}
زنده باد پرسپولیس قهرمان:d
آخه روزه و دروغ
عجب
روزه اون روز افتاد گردنتون ها، لطفا هر چه سریعتر به بخش مذهبیون مراجعه کنید
صفحات
1 2 3