متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • پادشاه فصل‌ها پاییز

  • آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش. باغ بی برگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاکِ غمناکش. سازِ او باران، سرودش باد. جامه اش شولای عریانی‌ست. ورجز،اینش جامه ای باید . بافته بس شعله ی زرتار پودش باد . گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد . باغبان و رهگذران نیست . باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ، ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛ باغ بی…
  • کاکتوس

  • بیابان خاک ترک خورده کاکتوس می روید درون خیالم پر از خارهای گزنده چه کنم عمریست نمک گیر  این  دنیای  خاکیم
  • چای لطفا

  • دیگر نخواهم گشت عاقل، چای لطفا..! من ، یاد تو ، افکار باطل، چای لطفا..! تلخ است کام من شبیه قهوه ی ترک غمباد جا خوش کرده در دل، چای لطفا ..! میگردم عمری مثل آهوی پریشان  دنبال تو منزل به منزل ، چای لطفا..! دکتر برای درد قلبم نسخه پیچید بی دارچین، با اندکی هل، چای لطفا..! تو، هم چنان از خاطراتم می گریزی من، فکر و ذهنم بر تو مایل ، چای لطفا ..! خم شد غرورم زیر پای بی محلیت  من له شدم…
  • تام هیکل

  •  مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.   مایکل که تقریباً ریز جثه بود …
  • شعور

  • پروفسور سمیعی:  محله ما یک رفتگر دارد. صبح که با ماشین از درب خانه خارج می‌شوم، سلامی گرم می‌کند و من هم از ماشین پیاده می‌شوم و دستی محترمانه به او می‌دهم؛ حال و احوال را می‌پرسد و مشغول کارش می‌شود.  همسایه‌ی طبقه‌ی زیرین ما نیز دکتر جرّاح است. گاهی اوقات که درون آسانسور می‌بینمش، سلامی می‌کنم و او فقط سرش را تکان می‌دهد و درب آسا…
  • قهوه لطفا

  • شیر و شکر نه شام هم نه، قهوه لطفا قلیان پشت بام هم نه، قهوه لطفا بدجور تلخم این غزل طاقت ندارد این واژه های خام هم نه، قهوه لطفا بی شیر آقا بی شکر بی قند بی عشق نه، مثل من ناکام هم نه، قهوه لطفا خانم شما خوبید؟ آرامید؟ من؟ ها- تلخم فقط ، آرام هم نه ، قهوه لطفا آقاکمی موزیک هم با خود بیارید آرام نه ، سرسام هم نه، قهوه لطفا خانم شما گیجید ! نه من خوبِ خوبم  درگیر با اوهام هم نه ، قهوه لطفا دلگ…
  • عادت کن

  • به درد عادت كن، به درد عادت كن به این سكوت پر از وهم سرد عادت كن به خویش دل خوش دار، به خاك تن بسپار به چهره های پر از ترس زرد عادت كن ببار چون آوار به مردنی دشوار به زهرخند پر از درد مرد عادت كن به گور مأوا كن هبوط پیدا كن به زخم های پس از هر نبرد عادت كن درانتظار امیدی چه پوچ و پوشالی به روزهای پر از زوج و فرد عادت كن ..…
  • وامصیبتا

  • شیخ را گفتند: دختران ما در امارات خرید و فروش می‌شوند! فرمود: ملالی نیست شیوخ آنجا برادران مایند و تجارت با آنان حلال! گفتند: سن فحشا به دوازده سال رسیده شیخ فرمود: خیالی نیست سن تكلیف نه سال است! گفتند: فقرا كلیه هاشان تمام شد، قلب‌ها را می فروشند!! شیخ فرمود: اشکالی نیست فقط ایمانشان را نفروشند!!! مریدان گفتند:جوانان غرق اعتیاد و افیون شده اند! فرمود:مادام که در مجالس مختلط لهو و لعب ن…
  • با کراوات رفتم و شد

  • با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد بر خلاف جهت اهل ريا رفتم و شد ريش خود را ز ادب صاف نمودم با تيغ همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد حمد را خواندم و آن مد"ولاالضالين"را ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد يکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی گفتم ای مايه هر مهر و وفا رفتم و شد همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلين سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد …
  • انسانیت

  • جز با چشم دل نمی‌توان خوب دید آنچه اصل است از دیده پنهان است چیزی‌ که بیابان را زیبا می‌کند چاه آبی است که در گوشه ای پنهان کرده است