متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    داستان

  • تعداد نظرات : 8
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۲/۰۷
  • نمايش ها : 289

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|


مردی سالخورده با پسر تحصیل کرده‌اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست.
پدر از فرزندش پرسید: «این چیه؟» پسر پاسخ داد: «کلاغ».

پس از چند دقیقه دوباره پرسید: «این چیه؟» پسر گفت: «بابا من که همین الان بهتون گفتم، کلاغه.»
بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: «این چیه؟» عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: «کلاغه کلاغ!»
پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند. در آن صفحه این طور نوشته شده بود: امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسید و من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او جواب می‌دادم و به هیچ وجه عصبانی نمی‌شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


arsham00
ارسال پاسخ

شادی خانوم
پری خانوم
سارا خانوم
الهه خانوم
وخزان خانوم ممنون از همه شما

خزان
ارسال پاسخ

رفتار والدینمون نسبت به والدین خودشون، رفتار ما نسبت به والدینمون و رفتار فرزندان ما نسبت به ما. و این چرخه همینطور ادامه داره

ممنون


elaheh_62
ارسال پاسخ
sarra2015
ارسال پاسخ
Pari123
ارسال پاسخ
shadi1357
ارسال پاسخ

سلامتی همه باباها

arsham00
ارسال پاسخ

SAHARAZAD :
:){59}

ممنون از همراهی شما

AZAD
ارسال پاسخ