متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.
خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.
از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت .هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت :چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.مارا که دید زیر لب گفت : دختره ی بی حیا.ببین با چه ریختی اومده دم در ! شلوارشو ! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد.از ترس در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم !روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا ! دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم :من باز میکنم ! سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت :یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم گفتم :چقدر نامه دارید.خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام!

چیستا یثربی

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


arsham00
ارسال پاسخ

AaTanhayetanha :
{11}

مرسی

arsham00
ارسال پاسخ

khazane90 :
ممنون
{H}

مرسی

arsham00
ارسال پاسخ

nazi1994 :
kheili qashng bud kheiliiiii

مرسی

arsham00
ارسال پاسخ

elaheh_62 :
{h}

مرسی

arsham00
ارسال پاسخ

sarra2015 :
قشنگ بود
{ 67}

مرسی

arsham00
ارسال پاسخ

peyman0082 :
چه پایان محشری....

مرسی

arsham00
ارسال پاسخ

shadi1357 :
خیلی قشنگ وبااحساس بود
تشکر
{67}

مرسی

arsham00
ارسال پاسخ

saraaa220 :
بسیار بسیار زیبا

مرسی

arsham00
ارسال پاسخ

saraaa220 :
بسیار بسیار زیبا

مرسی

AaTanhayetanha
ارسال پاسخ
AaTanhayetanha
ارسال پاسخ
خزان
ارسال پاسخ

ممنون

nazi1994
ارسال پاسخ

kheili qashng bud kheiliiiii

elaheh_62
ارسال پاسخ
sarra2015
ارسال پاسخ

قشنگ بود
{ 67}

peyman0082
ارسال پاسخ

چه پایان محشری....

Pari123
ارسال پاسخ

خیلی قشنگ بود
ممنون

shadi1357
ارسال پاسخ

خیلی قشنگ وبااحساس بود
تشکر

saraaa220
ارسال پاسخ

بسیار بسیار زیبا

arsham00
ارسال پاسخ

SAHARAZAD :
تشکر {59}

ممنون از همراهی شما

AZAD
ارسال پاسخ

تشکر