متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


داستان زیر را بخوانید و قبل از این که پاسخ معمای این داستان را بخوانید ، ببینید آیا خودتان میتوانید معمای این داستان را حل کنید .

راه حل شما در شرایط این داستان چیست ؟

داستان پلیسی معمایی

 

 

در یک شب طوفانی حسام در اتاقش تنها نشسته و مشغول مطالعه بود. پدر و مادرش صبح همان روز برای عیادت مادر بزرگ بیمارش، به شهرستان رفته بودند. او به خاطر امتحانات خود مجبور بود در خانه بماند. صدای باد در خانه می پیچید و هر لحظه صدای طوفان درس خواندن را سخت تر می کرد. ناگهان صدای باز شدن درب ورودی شنیده شد ولی حسام با این تصور که صدای باد و بر خورد شاخ و برگها با پنجره است، اهمیتی نداد و به درس خواندن ادامه داد.

تا اینکه صدای قدم های کسی را در خانه شنید. به آرامی از اتاق خود بیرون رفت که ناگهان دستی از پشت گردنش را گرفت. غریبه انگشت بلندش را به گلوی حسام رساند و به شدت فشار داد، طوری که او حتی نتوانست جیغ بزند و تلاشش برای فرار از دست غریبه نیز بی نتیجه ماند. در همان حال صدای زمخت غریبه گفت: بگو پدرت پولها رو کجا می ذاره؟

حسام با گریه گفت: من نمی دونم، بذار برم.

در همین موقع، یکدفعه تلفن زنگ زد.حسام بلافاصله گفت: اگه تلفن رو جواب ندم مشکوک می شن. دزد برای اینکه کسی مشکوک نشه به حسام اجازه داد تا گوشی را بر دارد. اما به او گفت که اگر می خواهد کشته نشود عادی و معمولی صحبت کند و به چیز مبهمی اشاره نکند.

حسام نفس عمیقی کشید و گوشی را برداشت. بابک سلام! خوبی؟ گربه ات چطوره؟واسه گربه ات که مریض بود لازمه کاری بکنی. خیلی تنبلی. گفتم که با دکتر تماس بگیر. حتماً نیاز به دارو داره. باید کمک کنی تا خیلی زود خوب بشه. آره عجله کن وگرنه می میره!!

پس از اتمام تماس، دزد به حسام گفت : کار عاقلانه ای کردی که چیزی نگفتی. حالا بگو ببینم پولا کجاست؟ حسام به دزد گفت:در ...در ...در ... در اتاق پدرم یه مقدار پول هست بذار تا راهنماییت کنم. داخل راهرو که می شی، دومین اتاق سمت راست، گنجه آخر، کشوی سوم. دزد گفت: راه رو نشون بده و دستش رو از گردن حسام برداشت و اون رو حل داد به جلو. حسام به راه افتاد تا او را به سمت پولها راهنمایی کند.

در همین لحظه صدای آژیر ماشین پلیس از بیرون خانه شنیده شد. دزد وحشت زده به سمت اولین پنجره دوید و خارج شد. حسام هم بلافاصله به بیرون از خانه رفت و دید کمی آن طرف تر پلیسها دزد را دستگیر کرده و در حال سوار کردن او به ماشین هستند. حسام رو کرد به ماشین پلیس و بابک را دید و به سوی او رفت تا او را بغل کند. پلیس به سمت حسام آمد و به او گفت: آفرین پسر باهوش.

به نظر شما حسام چگونه توانسته بود به پلیس خبر دهد؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ :

حسام هنگام صحبت با (دوستش) بابک، در میان کلمات خود دکمه قطع تماس گوشی یا هُلد را فشار داده بود و این کار سبب شده بود تا بابک تنها واژه هایی را که مقصود حسام بود را بشنود.

نیازه کاری بکنی- باید کمک کنی- خیلی زود-عجله کن و سبب شده بود تا بابک به سرعت با پلیس تماس بگیرد.

آیا شما موفق به کشف این معما شده بودید ؟

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !