متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    یک وهمِ سرد

  • تعداد نظرات : 2
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۴/۰۸
  • نمايش ها : 195

من سردم شده بود که تو آمدی! شرجی لزج هوا بود و گرمای نفرت انگیز آفتاب اما من از تصور یک اقیانوس یخ زده در ذهنم، هنوز به خود می لرزیدم. به اعماق ذهن یخ زده ام پناه می برم اما همه چیز بن بست است، همه چیز به تو ختم می شود؛ تو، تو، تو! بس است دیگر! مگر چه همه تو؟ مغزم جمجمه ام را می خراشد و موهای سفیدم از آن بیرون می زنند، مگر چه همه تو؟ در آن لباس سفید و بلند با خنده های لوندت که حرص و طمع هر مردی را بر می انگیزد، روی سر من رژه می روی و خون مرا به جوش می آوری. مگر با تو نیستم؟ دستت را از دستان آن نامحرم بیرون بیاور، من غیرتم تاب نمی آورد، می روم، می روم من هم لباس سفید می پوشم و از گرمای این جهنمی که برایم درست کرده ای، بی اختیار، به سردی خاک پناه می برم.

نویسنده : الهه بهشتی

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


محمد
ارسال پاسخ

مرسی خانمی

AZAD
ارسال پاسخ

تشکر