متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    بدون شرح

  • تعداد نظرات : 3
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۶/۲۹
  • نمايش ها : 92

شخصی تعریف می کرد: توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرد که با تلفن صحبت می کرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت:

 

 همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه.

 بعد از 18 سال دارم بابا میشم.

 

چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچۀ 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا می گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم.

 

مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش می شد امروز باقالی پلو با ماهیچه می خوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند،

 

 من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه.

 

انسانها را در زیستن بشناس نه در گفتن؛ در گفتار همه آراسته اند.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


samiraa1378
ارسال پاسخ

عالی

mona_rt
ارسال پاسخ
peyman0082
ارسال پاسخ

لایک