متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • ملا ناصرالدین

  • روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد می‌شود و می‌خواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین می‌برند. آندو روبروی هم می‌نشینند و مردم هم گرد آنها حلقه می‌زنند. آن دانشمند دایره‌ای روی زمین می‌کشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم می‌کند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمی‌آورد و کنار دایره می‌گذارد. ملانصرال…
  • جاماسب

  • از جاماسب در شاهنامه فردوسی زیاد نام برده شده و بیشتر نقش مشکل گشا را دارد . ************************************ آرامگاه جاماسپ حکیم و فیلسوف ایرانی این اثر باستانی در یکی از روستاهای شهرستان جهرم بنام گاره واقع شده است. جاماسپ فرزند وزیر گشتاسب شاه و همسر پوروچیستا جوان‌ترین دختر زرتشت بود. جاماسپ را صدر اعظم، فیلسوف،اختربین و کیمیاگر ایرانی می‌دانند.در منظومه پهلوی یادگار ز…
  • تاثیر چای

  • تاثیر چای بر حافظهنوشیدن مرتب چای، حافظه را تقویت کرده و راه جدیدی برای پیشگیری و درمان آلزایمر است. آلزایمر، بیماری تحلیل برنده اعصاب است که در آن ماده ای شیمیایی به نام استیل کولین در مغز کم می‌شود. چای با مهار آنزیم کولین استراز، روند آلزایمر را به تاخیر می‌اندازد.   تاثیر چای بر جذب آهنمصرف چای بعد از غذا، به هضم غذا به ویژه غذاهای چرب کمک می‌کند. تانن موجود در چای از جذب آ…
  • شعر امام زمان (عج)

  • چقدر پنجره را بی بهار بگذاری ؟ و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب برای روز مبادا کنار بگذاری ؟ بیا که روز مبادای ما رسید از راه که گفته است که ما را خمار بگذاری ؟ درین مسیر و بیابانِ بی سوار خوشا به یادگار خطی از غبار بگذاری گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید همیشه سر به سر روزگار بگذاری نیایی و همه ی سر رسیدهامان را مدام چشم به راه بهار بگذاری …
  • شعر شهدای گمنام

  • لاله های واژگونه یادباد آن صحنه‌های رزم عشاق نمونهپر شده اینجا هواشان، هم چو بوی عطر پونهدشت‌ها پر شد ز لاله، نغمه‌های عاشقانهقد کشید از خون پاکان، لاله‌های واژگونهیادتان خوش ای رفیقان، ای شهیدان خداییای بلاجویان عاشق، بلبلان بی‌نشونهآمدند اینک دوباره آن پرستوهای عاشقدر میان جمع نالان، خسته از دور زمونهمادران قد خمیده با دلی پر زآرزوهانقش بسته چهره‌هاشان، اشک‌ها…
  • داستان کوتاه

  • ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ،ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺗﯿﻠﻪ ﻭﺩﺧﺘﺮﭼﻨﺪﺗﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ،ﭘﺴر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ وﺗﻮ هم ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ، ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ...ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻭ زیباترین ﺗﯿﻠﻪ ﺭﻭ یواشکی برداشت و ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﺩ،ﺍﻣﺎ: ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻮﺭﮐﻪ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎ روﺑﻪ ﭘﺴﺮﮎ ﺩﺍﺩ.اوﻥ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺧﻮﺍﺑﯿد و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید..…
  • عروسی جوان

  • جواني مي خواست زن بگيرد به پيرزني سفارش کرد تا براي او دختري پيدا کند. پيرزن به جستجو پرداخت، دختري را پيدا کرد و به جوان معرفي کرد و گفت اين دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگي فراهم خواهد کرد.جوان گفت: شنيده ام قد او کوتاه است پيرزن گفت:اتفاقا اين صفت بسيار خوبي است، زيرا لباس هاي خانم ارزان تر تمام مي شود جوان گفت: شنيده ام زبانش هم لکنت داردپيرزن گفت: اين هم ديگر نعمتي است زيرا مي دانيد که عي…
  • داستان

  • داستان اولروزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و...آنج…