متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • مار و گنج

  •  مار و گنج هرجا که قفلِ بزرگ نهند، دالّ بر آن است که آن‌جا چیزی نفیس و ثمین هست و اینکه هرجا حجابِ بزرگ، گوهر بهتر. چنانکه مار بر سَرِ گنج است، تو زشتیِ مار را مَبین، نفایسِ گنج را ببین. فیه_ما_فیه مولانا
  • عشق و محبت

  •  عشق و محبت این اصلا خاصیت آدمی است. این لازمه آدمی بودن آدمی است که مهر بورزد. بتواند مهر بورزد، هم محب باشد هم محبوب. هم عاشق باشد هم معشوق. مهر حیوان را کم است آن از کمی ست. حیوانات هستند که نمی توانند مهر بورزند آن هم به خاطر کمی و نقصان وجودشان است. انسان هر چه کامل تر باشد مهرورزی او هم بیشتر است. این خیلی نکته مهمی است.…
  • سه بار بگو ؛ ای خیال ....

  • تو با خود خیالی کردی و از خیال خود می رنجی و از خیال خیالی دیگر زایید و با آن یار شد و باز دیگری و دگر. سه بار بگو ای خیال برو اگر نرود تو برو. شمس_تبریزی
  • تقدیم به افرادی که دنبال زندگی هستند!

  • تقدیم به همه اونایی که به دنبال زندگی هستن وقتی از آستانه ی پنجاه سالگیم گذشت.فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!هر چه برایم ارزش بود کم ارزش شد.حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه حال، با اهمیت‌تر از شادی نیست.حالا میفهمم دستاوردهایم معادل چیزهایی که در مسیر به دست آوردن همان دست آوردها از دست دادم نیستند.حالا میفهمم استرس، تشویش، دلهره، ترس آزمون کنکور و استخدام، ترس نتیجه، …
  • خوش بین یا بد بین؟!

  • اشتباه نکنید...انسانهای خوشبین و بدبین هر دو برای جامعه مفیدند؛خوشبین هواپیما را اختراع میکندو بدبین چتر نجات را...!جرج برنارد شاو
  • داستانک (حکمت خدا )

  • داستان(ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍ)ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎهی بود که ﻭﺯﻳﺮﯼ داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻴﺮ ﻳﺎ ﺷﺮﯼ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ می‌افتاد، ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ پاﺩﺷﺎﻩ می‌گفت: «ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!» ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ!»ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ …
  • قطعه ای از یک کتاب

  • قطعه ای از یک کتاب شازده کوچولو به سیاره دوم رفت. آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی می کرد. بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند.  اما فرمانروا که دلش می خواست او را نگه دارد گفت: نرو، تو را وزیر دادگستری می کنیم. شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم. فروانروا گفت:  خب، خودت را محاکمه کن! این سخت ترین کار دنیاست! اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درست…
  • فرجام تلخ!

  • ‍ سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند: آنها عبارت بودند از یک کشیش،یک وکیل دادگستری و یک فیزیک_دان درهنگام اعدام ،کشیش پیش قدم شد ،سرش را زیر گیوتین گذاشتند،و از او سؤال شد:حرف آخرت چیست ؟ گفت:خدا خدا خدا او مرا نجات خواهد داد وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند،نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند و فریاد زدند: آزادش کنید! خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت نوبت به وکیل دادگستری رسید …
  • قناعت و رضایت!

  • قناعت_و_رضایت یک روز دل انگیز بهاری از کنار مغازه ای می گذشت؛ مأیوسانه به کفش ها نگاه می کرد. غصه نداشتن بر همه ی وجودش چنگ انداخته بود. ناگاه جوانی کنارش ایستاد، سلام کرد و با خنده گفت: چه روز قشنگی! مرد به خود آمد، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند! جوان خوش سیما و خنده بر لب، پا نداشت. پاهایش از زانو قطع بود! مرد هاج و واج، پاسخ سلامش را داد؛ سر شرمندگی پایین آورد و عرق کرده، دور …