متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


X_REZA_X
X_REZA_X
۱۳۹۷/۰۸/۲۶

وَقتآیے ـهَست کـ ﮧ بایَـב لَـم بـבﮮ یـ ﮧ گوشـ ﮧ.... وَ...

جَریاטּ زِندِگیت رُو فَقَط مرور کُـنے

بَعـ בشَم بِگے

"
بـ ﮧ سَلامَتےِ خُودבم کـ ﮧ اینقَـבر


تَحَمُل בاشتَم


kinglovedis
kinglovedis
۱۳۹۵/۰۹/۱۱

ما نسل حرف زدن جلوى آيينه ايم
تمام عاشق شدنمان
تمام درد و دلهايمان
تمام ديالوگهاى وقت قرارمان
تمام قُلدر بازيهايمان
تمام گلايه هايمان،
به موعدش كه ميرسد،
لال ميشويم.

oraselj
oraselj
۱۳۹۵/۰۲/۰۸

در جوخه های اعدام
پس از شنیدن فرمان "آتش"
سربازی زودتر از همه شلیک می کند
سربازی دیرتر
و دیگر سربازها، در میان این دو
قسم به مکث،
به اختلاف زمانی میان دو شلیک
ما همه سربازیم
آن که زودتر ماشه میچکاند
جلاد
آن که دیرتر شلیک می کند
عاشق
و مابقی مأموریم
گاهی اما یکی
اسلحه اش را
به سمت دهانی نشانه می رود
که فرمان آتش داده است
اوست که تنهاست

oraselj
oraselj
۱۳۹۵/۰۲/۰۷

مولانا شرف الدین دامغانی از کنار مسجدی میگذشت.
خادم مسجد سگی را کتک میزد و در را بسته بود که سگ فرار نکند.
مولانا در مسجد را باز کرد و سگ گریخت.
خادم مسجد با مولانا دعوا کرد.
مولانا گفت ای یار! سگ را ببخش چون عقل ندارد.از بی عقلی محض است که به مسجد در آمده
وگرنه ما که عقل داریم آیا هرگز ما را در مسجد دیده ای؟!

oraselj
oraselj
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

در فرو بسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هیچت ار نیست مخور خون جگر...دست که هست
بیستون را یاد آر..دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار
وه چه نیروی شگفت انگیزیست....دستهایی که بهم پیوستست..!

oraselj
oraselj
۱۳۹۵/۰۲/۰۶

تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم به گذشته های دور برمیگردد
اینکه خانواده ی شش نفره ما در اتاقی کوچک زندگی میکرد و..
خدا که تنها بود خانه اش از خانه ی ما خیلی بزرگتر بود.

oraselj
oraselj
۱۳۹۵/۰۲/۰۵

فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورت دیگر دزدی است. وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیده ای. حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای، همینطور حق بچه هایش را به داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی، حق طرف را برای دانستن راست دزدیده ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای. چیزی زشت تر از دزدی نیست. مردی که چیزی را بگیرد که حقش نیست، چه زندگی باشد و چه یک قرص نان...

oraselj
oraselj
۱۳۹۵/۰۲/۰۲

خدا کند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابان ها
به شانه ی هم بزنند
رئیس جمهورها و گداها...
....
مرزها مست شوند
و محمد علی بعد از هفده سال مادرش را ببیند
و آمنه بعد از هفده سال، چین های کودکش را لمس کند.
برای لحظه ای تفنگ ها یادشان برود دریدن را
کاردها یادشان برود بریدن را،
قلم ها آتش را
آتش بس بنویسند.
خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند
پنجره ها دیوارها را بشکنند...
و برای چندلحظه دنیا مست شود از
صلح و دوستی...