متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - giti_22

  • جنسیت : زن
  • سن : 32
  • کشور : ایران
  • استان : کرمانشاه
  • شهر : کرمانشاه
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : انتخاب كنيد
  • رنگ چشم : انتخاب كنيد
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : انتخاب كنيد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : انتخاب كنيد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : انتخاب كنيد
  • مذهب : انتخاب كنيد
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : انتخاب كنيد
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : اخمو
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

8 سال پيش

ﻫﻲ ﺭﻓﻴﻖ ... ! ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻣﺴﺨــﺮﻩ ﻧﻜﻦ !

ﺑﻪ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﻢ ﻧﺨﻨﺪ !

ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﻧﻘﻄﻪ ﭼﻴﻦ ﺍﺳﺖ !

ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﺫﻫﻦ ﻭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ... !

ﺍﻳﻨﺠﺎ " ﻛﻠﺒﻪ ﻱ ﻭﺣﺸﺖ " ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ! ﭼﺮﺥ ﻭ ﻓﻠﻚ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺳﺖ ... !

ﺳﻜﻮﺕ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻭ ﺳﺮﺳﺮﻩ ﻱ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﺳﺖ ...

ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﻴﺴﺖ !

ﺭﻭﺷﻨﻲ ﻧﻴﺴﺖ ، ﺳﻴﺎﻫﻲ ﻣﻄﻠﻖ ﺍﺳﺖ ... !

ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻦ ﻭ ﺭﺩ ﺷﻮ ... !

ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻦ ﻟﺶ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻲ !

ﮔﻮﺷﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮ ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﺟﻪ ﺯﺩﻧﻬﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻮﻱ !

ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﻦ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﻣﻴﻜﻨﺪ ... !

ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﻣﻦ !

ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺠﺰ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﻳﻢ ﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﻴﺴﺖ !

ﻫﻴﭽﻲ ﻧﮕﻮ ...

ﻧﺨـــﻨﺪ ... ﺍﺷﻚ ﻧﺮﻳــﺰ ...

ﺗﺮﺣﻢ ﻧﻜــﻦ ... ...

ﻓﻘﻂ ﺭﺩ ﺷﻮ ...

10 سال پيش

درشکه رااسب ها کشیده اند انعامش را درشکه چی گرفته است !به چشمان اسب،چشم بندزده وبر دهانش پوزه بند!تاکم ببیند و حرف نزند!چه آشناست زندگی درشکه چی و اسب هایش!

10 سال پيش

فک کن دخي هابرن جبهه..نيلوفراون پسرروبکش..نه خوشگله گناه داره..سارااون خشاباروپرکن..وايسالاکم خشک شه..نازنين پس چراشليک نميکني؟وايساموهاموببندم..مريم فرداميريم خط مقدم..اي واي من چي بپوشم؟!

10 سال پيش

در نهان، به آنانی دل میبندیم که دوستمان ندارند،

و در آشکارا

از آنانی که دوستمان دارند غافلیم.

شاید این است دلیل تنهایی ما

10 سال پيش

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد
ولی باران نمیداند که من دریایی از دردم
به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم ...

10 سال پيش

شاهینی که پرواز نمی کرد

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.

یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.

روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ...

پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.

صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.

پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.

درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.

پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟

کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.