متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - faatemehh

faatemehh
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود،تا دلم باز دلم دل بشود...
1250
  • جنسیت : زن
  • سن : 27
  • کشور : ایران
  • استان : گیلان
  • شهر : بندرانزلی
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : انتخاب كنيد
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : مشکی
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : انتخاب كنيد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : علوم انسانی
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : دانشجو
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : شوخ طبع
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب نشده
  • حالت من : انتخاب نشده
  • فریاد من : باید از سمت خدا معجزه نازل بشود،تا دلم باز دلم دل بشود...
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : مرداد
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 109231_headtvsjmctftm2sr7z33xn8cga9dpp8tvkcg.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

7 سال پيش

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر



ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا

گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

7 سال پيش

با خوبی ها و بدی ها، هر آنچه که بود، برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد،

برگ دیگر فصلی دیگراز زمان بر زمین افتاد،

آغاز روزهای پاییزتون همراه با شادی...

7 سال پيش

دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی

با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی



رفتم که سفر شاید درمان دلم گـردد

رفتن نبُود چاره وقتی که تو اینـجایی



از کوی تو رفتم من تا دل بشود آرام

بیهوده سفرکردم وقتی که تو مـاوایی



با یک غزل ساده از عشق تو مـیـگویم

آخرچه شود حاصل جزغصه و رسـوایی



در حسرت دیدارت بی خوابم و بـیدارم

یاد دل من هستی؟ای مظهر زیـبـایی



تلخ ست همه ی عمرم از شدت دلتـنگی

یا سوی تو باز آیم؛یا اینکه تو مـی آیی

7 سال پيش

بپذیریم که مسئول اعمالمان خودمان هستیم
و خالق ِ یکتا، بی حساب و کتاب ما را رها نخواهد کرد
و نظاره گر و دست گیر ماست
تنهایمان نمیگذارد
چه در سختی
و چه شادی
زندگی کن چون زندگی زیباستو بدانیم هرچه انجام میدهیم ثبت خواهد شد
و خوبی و نیکی کردن را فراموش نکنیم
آری اینگونه است رسیدن به اوج
باید بخواهیم
نهراسیم
بتوانیم
ببینیم
تلاش کنیم
فردا را بخواهیم
از گذشته به جز تجربیاتش مابقی را دور ریزیم
زندگی کن چون زندگی زیباستآری
زندگی با همه سختی ها و مشکلاتش
باز هم زیباست
رنگارنگ و شیرین

7 سال پيش

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ؟

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ

ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ

ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ

ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ

7 سال پيش

پاییز،دستانم رابه مهر می فشارد و مرا به دنیای آرزوها می برد. آرزوهایم را مانند برگان زردرنگش می تکاند و مراچون درخت پیر که از سرما وحشت دارم به زمستان دعوت می کند.آ نچنان که برگ های رنگارنگش درهیاهوی باد بی تابی می کنند. مرا برای رسیدن به آرزوهایم بی تاب تر می کند.
پاییز،هر لحظه مرا به سمت رؤیاهایم می خواند و می خواهد که مرا همسفر باد کند تا سراسیمه در میان برگ ها به دنبال گمشده هایم بگردم و درآخر خود را در میان گمشدگانم بجویم. پاییز!ای دوست بی آلایشم. هرگاه نسیمت را به دنبال من فرستادی به او بگو تا به جای صدای هوهویش صدای خش خش برگ هایت را برای من به هدیه بیاورد، تامرا هرثانیه به یاد آرزوهایم بیاورد و درهر صدم ثانیه برای رسیدن به آنها پریشان ترم کند.
یادمان باشد اگر برگ های پاییز را دیدیم،به یاد آرمان هایمان بیافتیم تا هیچ گاه فراموششان نکنیم.