متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - dihan

dihan
سرمایه های ماورایی هر دلی: حرفهایی است که آن دل برای گفتن دارد.
662
  • جنسیت : زن
  • سن : 34
  • کشور : ایران
  • استان : انتخاب كنيد
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.70
  • رنگ مو : قهوه ای روشن
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : کارشناسی
  • نوع رشته : علوم انسانی
  • درآمد : معرکه
  • شغل : نمیشه بگم
  • وضعیت کار : پاره وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : فراری
  • شوخ طبعی : متوسط
  • درباره من : حرف برای گفتن زیاده
  • علایق من : عاشق رشته امم
  • ماشین من : خط11
  • آدرس وبلاگ : ندارم که
  • غذای مورد علاقه : غذا باشه مهم نیست
  • ورزش مورد علاقه : تنیس
  • تیم مورد علاقه : نداره
  • خواننده مورد علاقه : بنیامین
  • فیلم مورد علاقه : از فیلم متنفرم
  • بازیگر مورد علاقه : وجود نداره
  • کتاب مورد علاقه : هشت کتاب سهراب
  • حالت من : سرخوش
  • فریاد من : سرمایه های ماورایی هر دلی: حرفهایی است که آن دل برای گفتن دارد.
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : فروردین
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 41846_headyhzac2pcg2zmtyr6vupucpj2jp4ygju5sk.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

9 سال پيش

اگر دائما خود را با نقابهایی که برای دیگران...

به چهره می زنی...بشناسانی...

آن لحظه ای که فرا می رسد و باید نقاب از چهره برداری

پشت آن نقاب دیگر هیچ چیز نیست...

9 سال پيش

اُمُل نـےستَم !!
دل مـےخوآستَم اَز تو ، نــﮧ تـــَن!!
تن فُروش دَر شَهر زیـــآد اَستــ !!
جــآیـے خوآندَم فَرقـے نَدارَد زَن بآشـے یـآ مَرد
دل نـَدآده تــَن بـدَهــے فاحِشـﮧ اے ....

9 سال پيش

دختر : چن روز پیش دیدمت
که سر پیچ به دخترا چشمک می زدی
پسر : چشمک نمیزدم
سر اون پیچ خیلی باد میومد یه چیزی رفت تو چششم
دختر : آره ! بعدشم رفت تو ماشینت !

+1

9 سال پيش

من از نگاه ماهی درتنگنای تنگ بی تاب میشوم
وز شرم این ستم که بدین تشنه میرود
انگار پیش دیده او آب می شوم
چون باد با شتاب از جا می پرم
زندانی حصار بلورین را
تا آبدان خانه خاموش می برم
آرام تر زبرگ, می بخشمش به آب
می بینم ازنشاط رهایی
در آن فضای باز پرواز می کند
آزاد , تیزبال , سبک روح , سرمست
بر زمین و زمان ناز میکند
تا در کشد تمامی آن شهد را به کام
با منتهای شوق دهان باز می کند
هرچند دیوار آبدان خزه بسته
پاشویه ها خراب , شکسته
وان راکد فسرده درین روزگار تلخ
دیگر به خاکشیر نشسته
این آبدان اگر نه بلورین
وین آب اگر نه روشن ,مانند اشک چشم
اما جهان او, وطن اوست
اینجا تمام آنچه موج می زند
پیوند ذره های تن اوست
آه ای سراب دور
ما را چه می فریبی
با آن بلور و نور....