متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - ata1402

  • جنسیت : مرد
  • سن : 36
  • کشور : Ghana
  • استان : آذربایجان شرقی
  • شهر : تالش هشتپر
  • فرم بدن : خیلی لاغر
  • اندازه قد : 1.30
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : مشکی
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : هرروز میکشم
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : انتخاب كنيد
  • وضعیت بچه : انتخاب كنيد
  • وضعیت سواد : بی سواد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : مسیحی
  • مذهب : سنی
  • دید سیاسی : انتخاب كنيد
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : بی احساس
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : گریه
  • فریاد من : انتخاب كنيد
  • اپراتور : تالیا
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 104305_headyjdnecbcaxbhe4ghek87utxsgk7ku5thd.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

7 سال پيش

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

که آنچه در سر من نیست، ترس رسوایی ست



چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!



اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب

که آبشارم و افتادنم تماشایی ست



شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد

که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست



کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من

صدای پر زدن مرغ های دریایی ست

7 سال پيش

من کشوری نبوده ام، ایجاد کن مرا!

در مرز من بیا، برو، آباد کن مرا



من مجمع الجزایر تنهایی و غمم

پهلو بگیر پهلوی من، شاد کن مرا



من را که ریشه های درختی شکسته ام

قایق بساز از تنش، آزاد کن مرا



در جای جای خاک تنم رد پای توست

گاهی تو هم به نام وطن یاد کن مرا



بگذار با تو بگذرم از ساحل سکوت

دور از همه، همه، همه فریاد کن مرا

7 سال پيش

ای همنفس ای همنفس ای همنفسم!

دلتنگ تر از پرنده های قفسم

چون باد ز هر پیچ و خمی می گذرم

شاید که به عطر گیسوانت برسم

7 سال پيش

انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند

یکی زندگی می کند

یکی تحمل

انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند

یکی تاب می آورد

یکی می شکند

انسان ها شبیه هم نمی شکنند

یکی از وسط دو نیم می شود

دیگری تکه تکه

تکه ها شبیه هم نیستند

تکه ای یک قرن عمر می کند

تکه ای یک روز.

7 سال پيش

در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند

در 30 سالگی پی بردم كه قدرت؛ جاذبه مرد است و جاذبه؛ قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود می سازد

در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری راه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم.

در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند.

در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.

در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز كه میل دارد بخورد.

در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است

در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد وكمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.

در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست.

7 سال پيش

درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .
پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...
حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند.