متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - arta_ali

arta_ali
همه یه روزی میرن مخصوصا اونای که قول دادن تا تهش بمونن
584
  • جنسیت : مرد
  • سن : 30
  • کشور : ایران
  • استان : مازندران
  • شهر : ساری
  • فرم بدن : متوسط
  • اندازه قد : 1.80
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : قهوه ای
  • تیپ لباس : ساده
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : با خانواده
  • اجتماع : خيلي اجتماعي
  • زبان : فارسی
  • برنامه مورد علاقه : برنامه هاي كمدي
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : کاردانی
  • نوع رشته : علوم تجربی
  • درآمد : متوسط
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : پاره وقت
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : نرفتم
  • شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
  • درباره من : how you doin?
  • علایق من : فیلم - اذیت کردن دوستا و خواهر کوچیکم ( النته بدون کتک خوردن بعدش
  • ماشین من : فروغون
  • آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
  • غذای مورد علاقه : دلم نمیاد بین غذا ها فرق بزارم
  • ورزش مورد علاقه : منچ - فوتبال - بوکس
  • تیم مورد علاقه : fc perspolis- man united
  • خواننده مورد علاقه : ابی
  • فیلم مورد علاقه : مالنا
  • بازیگر مورد علاقه : تام هاردی
  • کتاب مورد علاقه : کنت مونت کریستو
  • حالت من : خونسرد
  • فریاد من : همه یه روزی میرن مخصوصا اونای که قول دادن تا تهش بمونن
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : انتخاب نشده
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 126587_head8spzshcpradrd1c9u6t6nnny6eqoj7cfp.jpg
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

6 سال پيش

میانِ ریتا و چشمانم… تفنگی ست.
و آنکه ریتا را میشناسد، خم میشود
و برای خدایی که در آن چشمان عسلیست
نماز میگذارد!…
و من ریتا را بوسیدم
آنگاه که کوچک بود
و به یاد میآورم که چه سان به من درآویخت.
و بازویم را، زیباترین بافتهی گیسو فرو پوشاند.
و من ریتا را به یاد میآورم
به همان سان که گنجشکی برکهی خود را به یاد میآورد
آه… ریتا
میان ما یک میلیون گنجشک و تصویر است
و وعده های فراوانی
که تفنگی… به رویشان آتش گشود!
نام ریتا در دهانم عید بود
تن ریتا در خونم عروسی بود.
و من در راه ریتا…
دو سال گم شدم
و او دو سال بر دستم خفت
و بر زیباترین پیمانه ای پیمان بستیم، و آتش گرفتیم
و در شراب لبها
و دوباره زاده شدیم!
آه…ریتا
چه چیز دیده ام را از چشمانت برگرداند
جز دو خواب خفیف و ابرهایی عسلی
بود آنچه بود
ای سکوت شامگاه
ماه من در آن بامداد دور هجرت گزید
در چشمان عسلی
و شهر
همه ی آوازخوانان را و ریتا را برفت.
میان ریتا و چشمانم تفنگی است