متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - aref1374

aref1374
خدایا ازمن بگیر هر انچه تو.را از من میگیرد
1183
  • جنسیت : مرد
  • سن : 28
  • کشور : ایران
  • استان : مازندران
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : هیکل ورزشی
  • اندازه قد : 1.70
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : مشکی
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : بدم میاد
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : دیپلم
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : انتخاب كنيد
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : انتخاب كنيد
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : میانه رو
  • خدمت : نرفتم
  • شوخ طبعی : انتخاب كنيد
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : aref9.blogfa.com
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : فوتبال
  • تیم مورد علاقه : سپاهان - چلسی
  • خواننده مورد علاقه : زیادن بیخیال
  • فیلم مورد علاقه : اینام زیادن بازم بیخیال
  • بازیگر مورد علاقه : بازم اینام زیادن و2باره بازم بیخیال
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : اخمو
  • فریاد من : خدایا ازمن بگیر هر انچه تو.را از من میگیرد
  • اپراتور : انتخاب نشده
  • نماد ماه تولد : مهر
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : انتخاب كنيد
  • آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد

10 سال پيش

یادتون هست سناتور بچه که بودیم تخته پاکن رو خیس میکردیم
و میکشیدیم روی تخته فکر می کردیم خیلی تمیز شده و
بعد که تخته خشک میشد.تازه میدیدیم چه گندی زدیم؟
من الان همین حسو نسبت به زندگیم دارم.

10 سال پيش

رفتم از چند مبداء معلوم
تا رسیدم به مقصدی مجهول

آخر ِ عمر هم نفهمیدم
زندگی فاعل است یا مفعول

10 سال پيش

رود قصیده ی بامدادی را در دلتای شب مکرر می کند.....

و روز از آخرین نفس شب پر انتظار آغاز می شود......
و اینک...
سپیده دمی که شعله ی چراغ مرا...............
در طاقچه بی رنگ می کند...
تا مرغکان بومی رنگ را .................
در بوته های خالی از سکوت خواب برانگیزد....
پنداری آفتابیست........................
که به آتشی در خون من طالع می شود...
و اینک،....
محراب مذهب جاودانی که در آن .....
عابد و معبود و عبادت و معبد........
جلوه ی یکسانی دارد.......
بنده ،پرستش خدا می کند.......
هم از آن گونه که خدای بنده را.....
همه ی برگ و بهار در سر انگشتان توست.........
هوای گسترده در نقره ی انگشتانت می سوزد....
و زلالی چشمه ساران از باران و خورشید........
سیراب می شود....
زیبا ترین حرفت را بگو...
شکنجه ی پنهان سکوتت را آشکاره کن....
و هراس مدار از آنکه بگویند....
ترانه ی بیهوده میخوانید....
چرا که ترانه ی ما....
ترانه ی بیهودگی نیست....
چرا که عشق حرف بیهوده ای نیست...
حتی بگذار آفتاب هم بر نیاید....
به خاطر فردای ما ،اگر....
بر ماش منتهی است....
چرا که عشق خود فرداست....،خود همیشه است
بیشترین عشق جهان را به سوی تو می آورم...
از معبر فریاد ها و حماسه ها....
چرا که هیچ چیز در کنار من...
از تو عظیم تر نبوده است....
که قلبت....
چون پروانه ای ظریف و کوچک و عاشق است...
ای معشوقی که سرشار از مردانگی هستی...
و به جنسیت خویش غرّه ای....
به خاطر عشقت...
ای صبور،ای پرستار،ای مومن....
پیروزی تو میوه ی حقیقت توست...
رگبار ها و برف را....
توفان و آفتاب و آتش بیزار را....
به تحمل و صبر شکستی...
باش تا میوه ی غرورت برسد....
ای مردی که صبحانه ی خورشید در دستان توست....
پیروزی عشق نصیب تو باد....
از برای تو مفهومی نیست...
نه لحظه ای....
پروانه ایست که بال می زند....
یا رودخانه ای که در گذر است.....
هیچ چیز تکرار نمی شود....
و عصر به پایان می رسد:
"پروانه بر شکوفه ای نشست....
و رود................................................به دریا پیوست!

*****استاد احمد شاملو*****

10 سال پيش

اهای مخاطبـــــ خاص ِ زندگے ِ مــــن...



با تمام ِ وجود مے گویم:



این روز ها عَجیب دل تنگــــ ِ توام



دل تنگــــِ اجابتـــــ چشمانتــــ دل تنگــــ ِ رنگـــ نِگاهتــــــ دل تنگــــ ِ بوے عَطرتـــــــ...



تو کـه نیستے دلتنگے هایت مــرا از پا در می آورند ...!
+5

10 سال پيش

بعضی چیزها را " باید " بنویسم

نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "



برای اینکه " خفه نشم "



همین !!

+5

10 سال پيش

ﺑﻪ یارو ﻣﻴﮕﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﻮ ﺗﺎﻛﺴﻰ ﻛﻰ ﻛﻨﺎﺭﺕ ﺑﺸﻴﻨﻪ؟
ﻣﻴﮕﻪ: ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﺰﺩﺵ! ﻣﻴﮕﻦ : ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻴﮕﻪ: ﺍﻭﻧﺎ ﻣﻴﭽﺴﺒﻦ ﺑﻪ ﻫﻢ ، ﺟﺎﻯ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺸﻪ