سلام من
به پیچكی كه صبح دست سبز او
به سوی آسمان بی كران دراز می شود
صبحت بخیر دوست خوبم روزی خوبی رو واست آرزومندم
++5++
- جنسیت : مرد
- سن : 38
- کشور : ایران
- استان : تهران
- شهر : تهران
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : مشکی
- رنگ چشم : مشکی
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : تفریحی میکشم
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : کارشناسی
- نوع رشته : علوم تجربی
- درآمد : خوب
- شغل : کارشناس آزمایشگاه
- وضعیت کار : تمام وقت
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : هیچکدام
- خدمت : معاف
- شوخ طبعی : شوخ طبع
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : انتخاب كنيد
- ماشین من : ندارم
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : فسنجون
- ورزش مورد علاقه : فوتبال
- تیم مورد علاقه : پرسپولیس_بارسا
- خواننده مورد علاقه : داریوش
- فیلم مورد علاقه : جومونگ
- بازیگر مورد علاقه : مهران مدیری
- کتاب مورد علاقه : سینوحه
- حالت من : انتخاب كنيد
- فریاد من : آخرین سنگر سکوته.................خیلی حرفا گفتنی نیست
- اپراتور : همراه اول
- نماد ماه تولد : دی
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
http://www.hamkhone.ir/member/12230/blog/view/156580--134/
برای دوووستای خوووبم
مرسی که اینقدر خوووبین
دووستون دارم
bahar134
بچه رو به مادرش : مامان چرا بابا کچله ؟
مادر : بخاطر اینکه بابات خیلی فکر میکنه!
بچه : پس چرا موهای تو اینقدر بلنده ؟
مادر : خفه شو !
++5++
آرزو هایــی در زنـدگــی هستـــ کِــه بـایـد از آنهـــا گُــذشتــــ
گـــاهـی بــاید آرزوهایتــــ را
مِثـــلِ قـــاصـدکــــ بگُــذاریـــ کفـــِ دستــــ
و بِسپــــاریشــانـــ ــبهـِ دستــــِ بــاد
تـــا بِـــرونــد و
سَهــــمِـــ دیگــــرانـــ شــونـــد.
بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم
که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش ،
اما حرفش هیچوقت از یادم نمی رود، می گفت :
زندگی مثل یک کلاف کامواست ،
از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم ،
گره می خورد، می پیچد به هم، گره گره می شود ،
بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی ،
زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر می شود، کورتر می شود ،
یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید ،
یک گره ی ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد ،
محو کرد، یک جوری که معلوم نشود ،
یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند ،
همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید ،
زندگی به بندی بند است به نام "حرمت "
که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است ...