انگار داروخانه هم میداند چقدر زخم خورده ام ...
همیشه باقیمانده پول داروهایم را
چسب زخم میدهد...
+
+
+5
- جنسیت : زن
- سن : 25
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : هیکل زیبا
- اندازه قد : 1.70
- رنگ مو : قهوه ای تیره
- رنگ چشم : قهوه ای
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : مجرد
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : سیکل
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- درآمد : انتخاب كنيد
- شغل : دانش آموز
- وضعیت کار : انتخاب كنيد
- دین : مسیحی
- مذهب : دیگر
- دید سیاسی : راست و اصول گرا
- خدمت : انتخاب كنيد
- شوخ طبعی : اخمو
- درباره من : انتخاب كنيد
- علایق من : عشق وکالت در دانشگاه سوربن فرانسه
- ماشین من : انتخاب كنيد
- آدرس وبلاگ : انتخاب كنيد
- غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
- ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
- تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
- فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
- بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
- کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
- حالت من : انتخاب كنيد
- فریاد من : !!دل این کلمه بی نقطه گاهی آنقدر تنگ میشود در حد یک نقطه
- اپراتور : ایرانسل
- نماد ماه تولد : تیر
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد
داستان خلقت زن
(هدیه ای به بانو های ایرانی)
---------------------
از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز میگذشت.
فرشتهای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی م...یفرمایید؟"
خداوند پاسخ داد:
"دستور کار او را دیدهای؟
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
بوسهای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید."
خداوند گفت :
"نمی شود!!
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،
یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
"اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."
"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریدهام.
تصورش را هم نمیتوانی بکنی که تا چه حد میتواند تحمل کند و زحمت بکشد."
فرشته پرسید :
"فکر هم میتواند بکند؟"
خداوند پاسخ داد :
"نه تنها فکر میکند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
فرشته پرسید :
"اشک دیگر برای چیست؟"
خداوند گفت:
"اشک وسیلهای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، ناامیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."
فرشته متاثر شد:
"شما فکر همه چیز را کردهاید، چون زنها واقعا حیرت انگیزند."
زنها قدرتی دارند که مردان را متحیر میکنند.
همواره بچهها را به دندان میکشند.
سختیها را بهتر تحمل میکنند.
بار زندگی را به دوش میکشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه میپراکنند.
وقتی خوشحالند گریه میکنند.
برای آنچه باور دارند میجنگند.
آنها میرانند، میپرند، راه میروند، میدوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
قلب زن است که جهان را به چرخش در میآورد
زنها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و میدانند که بغل کردن و بوسیدن میتواند هر دل شکستهای را التیام بخشد.
کار زنها بیش از بچه به دنیا آوردن است،
آنها شادی و امید به ارمغان میآورند. آنها شفقت و فکر نو میبخشند
زنها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.
خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"
فرشته پرسید: "چه عیبی؟"
خداوند گفت:
"قدر خودش نمی داند . . ."
"خشگلا باید برقصن
نبینم که بازنشستی منتظر چی هستی؟
تو جشن شب نشینی باید پاشی برقصی، باید پاشی برقصی
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن"
آخ من قربون اون صورت خوشگلت برم
تو دلت غم نشینه قربون اون دلت برم
پاشو باز با من برقص تا گل بریزم زیر پات
تا به آتیش بکشی صحنه رو با دلبری هات
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن"
تو اگه میخوای برات زمستونو بهار کنم
واصه تو از آسمون ستاره رو شکار کنم
تو گل یاس منی دشت شقایق واصه چی؟
تا منو داری دیگه این همه عاشق واصه چی؟
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن"
چه خوبه با تو بودن فدات بشم الهی
تو عشق آخرینی راستی چقدر تو ماهی
مثل نگاه اول روزهای آشنایی
هنوز برام شیرینی دختر قصه هایی
دختر، دختر دختر قصه هایی...
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن
در جایی که همه زغال فروش شده اند
و
دیگران را سیاه میکنند
بیا کمی از مد افتاده باشیم !!!!!!
سپید بمانیم
5+++
نمیدونم چه رازی هست بین قلب و قلم
از وقتی قلبــــــــــــم خشکید،
قلمــــــــــم دیگر ننوشت!
.
.
.
* در نبودنــــم...
در نبودنت...
برای دیدنم چشمهایت را ببند!
قلب ِ من تنها
با سرانگشتانِ احساست ، دیده می شود...!
پیرهن صورتی دل منو بردی
کشتی تو منو غممو نخوردی
نشون به اون نشون یادته
گل سرخی روی موهات نشوندی
گفتی من میرم الان زودی برمی گردم
گفتی من میام اونوقت باهات همسر می گردم
چراغ شام تارم
بیا چشم انتظارم
چقدر نازت کشیدم
تو رفتی از کنارم
بیا رحمی به حال زار ما کن
بیا این بی وفایی را رها کن
تو گفتی آشناییمون خطا بود
خطا کردم تو هم امشب خطا کن