مرا دوست بدار
به سان گذر از یک سمت خیابان به سمتی دیگر
اول به من نگاه کن
بعد به من نگاه کن
بعد باز هم مرا نگاه کن
- جنسیت : زن
- سن : 21
- کشور : ایران
- استان : انتخاب كنيد
- شهر : انتخاب كنيد
- فرم بدن : متوسط
- اندازه قد : 1.60
- رنگ چشم : قهوه ای
- رنگ مو : قهوه ای تیره
- تیپ لباس : انتخاب كنيد
- سيگار : بدم میاد
- وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
- اجتماع : انتخاب كنيد
- زبان : انتخاب كنيد
- برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
- وضعیت تاهل : تنها / هرگز نمیخوام ازدواج کنم
- وضعیت بچه : ندارم
- وضعیت سواد : سیکل
- نوع رشته : انتخاب كنيد
- شغل : دبیرستان
- درآمد : معرکه
- وضعیت کار : بیکار
- دین : مسلمان
- مذهب : شیعه
- دید سیاسی : میانه رو
- خدمت : فراری
- شوخ طبعی : خیلی شوخ طبع
- درباره من :
پرستو هستم 15 ساله دارم میرم تو 16 سال
خیلی شوخ طبع.همین و بس - علایق من : هرچی بگی و فکر کنی از هسته زمین گرفته تا کله کچل داییم
- ماشین من : پیکان.جوانان.خخخخخ
- آدرس وبلاگ : نمیدم
- غذای مورد علاقه : همه.چیز
- ورزش مورد علاقه : هرچی
- تیم مورد علاقه : همش
- خواننده مورد علاقه : همشون
- فیلم مورد علاقه : ندالم
- بازیگر مورد علاقه : ندالم
- کتاب مورد علاقه : کمدی.طنز.منز
- حالت من : گریه
- فریاد من : ماهمیشه.صدا.های.بلند.را.میشنویم.پررنگها.را.میبینیم.سختی.ها.را.میخواهیم.غافل.از.اینکه.خوبی.ها.اسان.بی.صدا.و.بیرنگ.از.بغلمون.عبور.میکنن
- اپراتور : ایرانسل
- نماد ماه تولد : اسفند
- تعداد اخطار : نداره
- دلیل اخطار : انتخاب نشده
- هدر پروفایل : انتخاب كنيد
- آهنگ پروفایل : انتخاب كنيد


برادرم ... خواهرم ...............
تو چیستی ؟.....
مداد رنگی ؟.. رنگین کمان ؟... یک پوسته ی انسان نما ؟.. یا .....
همان که خدا اشرف مخلوقاتش نامید ؟...
اگر انسان بودن در رنگ عوض کردن است پس آفتاب پرست باید اشرف مخلوقات میشد !!!
http://www.hamkhone.ir/member/703/blog/view/88231/

یادت باشد
من اینجا کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار آمدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم

دیکتاتور کیست !؟
بچه ای است ۲ ساله
که ۲۰ نفر مجبورند به خاطر اون کارتون نگاه کنند

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا
مرحوم حسین پناهی

پیرمردی در حالیکه کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان
شد و به پرستار گفت:
خواهش می کنم به داد این بچه برسید، ماشین بهش زد و فرار کرد…
پرستار:این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد:اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم…
پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه نگاهی به کودک بیندازد
گفت:این قانون بیمارستانه.باید پول قبل از عمل
پرداخت بشه…
اما صبح روز بعد..
دکتر بر سر مزار دختر کوچکش اشک می ریخت…