متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

پروفایل کاربر - BlAcKkNiGhT

BlAcKkNiGhT
JusT Gonna sTand And Watch Me Burn..?
1643
  • جنسیت : مرد
  • سن : 28
  • کشور : ایران
  • استان : مازندران
  • شهر : انتخاب كنيد
  • فرم بدن : انتخاب كنيد
  • اندازه قد : 1.80
  • رنگ مو : مشکی
  • رنگ چشم : مشکی
  • تیپ لباس : انتخاب كنيد
  • سيگار : نمیکشم
  • وضعیت زندگی : انتخاب كنيد
  • اجتماع : انتخاب كنيد
  • زبان : انتخاب كنيد
  • برنامه مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • وضعیت تاهل : مجرد
  • وضعیت بچه : ندارم
  • وضعیت سواد : انتخاب كنيد
  • نوع رشته : انتخاب كنيد
  • درآمد : طبقه پایین جامعه
  • شغل : انتخاب كنيد
  • وضعیت کار : بیکار
  • دین : مسلمان
  • مذهب : شیعه
  • دید سیاسی : هیچکدام
  • خدمت : انتخاب كنيد
  • شوخ طبعی : بی احساس
  • درباره من : انتخاب كنيد
  • علایق من : انتخاب كنيد
  • ماشین من : انتخاب كنيد
  • آدرس وبلاگ : http://manoootanhaei.blogfa.com/
  • غذای مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • ورزش مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • تیم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • خواننده مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • فیلم مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • بازیگر مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • کتاب مورد علاقه : انتخاب كنيد
  • حالت من : بی تفاوت
  • فریاد من : JusT Gonna sTand And Watch Me Burn..?
  • اپراتور : ایرانسل
  • نماد ماه تولد : فروردین
  • تعداد اخطار : نداره
  • دلیل اخطار : انتخاب نشده
  • هدر پروفایل : 511_head9j6yv3azvjf9hepznmq7x5en5sr98k78t3ve.png
  • آهنگ پروفایل : http://up.hamkhone.ir/uploads/137881859021735_a_26162o016061.mp3

10 سال پيش

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هر کس مرا می بیند

از دور می گوید :

این روزها انگار

حال و هوای دیگری داری !

اما

من مثل هر روزم

با آن نشانی های ساده

و با همان امضا ، همان نام

و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

ــ از تو چه پنهان ــ

با سنگ ها آواز می خوانم

و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال ، از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم

حس می کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیدن بیشتر هستم

حتی اگر می شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می پرستم

از جمله دیشب هم

دیگرتر از شب های بی رحمانه دیگر بود »

من کاملن تعطیل بودم

اول نشستم خوب

جوراب هایم را اتو کردم

تنها ــ حدود هفت فرسخ ــ در اتاقم راه رفتم

با کفش هایم گفتگو کردم

و بعد از آن هم

رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم

و سطر سطر نامه ها را

دنبال آن افسانه ی موهوم

دنبال آن مجهول می گشتم

چیزی ندیدم

تنها یکی از نامه هایم

بوی غریب و مبهمی می داد

انگار

از لابه لای کاغذ تا خورده ی نامه

بوی تمام یاس های آسمانی

احساس می شد

دیشب دوباره

بی تاب در بیم درختان تاب خوردم

از نردبات ابرها تا آسمان رفتم

در آسمان گشتم

و جیب هایم را

از پاره های ابر پر کردم

جای شما خالی !

یک لقمه از حجم سفید ِ ابرهای تُرد

یک پاره از مهتاب خوردم !

دیشب پس از سی سال فهمیدم

که رنگ چشمانم کمی میشی است

و برخلاف سالهای پیش

رنگ بنفش و ارغوانی را

از رنگ آبی دوست تر دارم

دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر

چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر

تعداد موهای سفیدم را نمی دانم

گاهی برای یادبود ِ لحظه ای کوچک

یک روز کامل جشن می گیرم

گاهی

صد بار در یک روز می میرم

حتی

یک شاخه از محبوبه های شب

یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ِ ناشناس ِ شهر

احساس گنگ آشنایی می کند

گاهی دل ِ بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می کند .

اما

غیر از همین حس ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوای دیگری

در دل ندارم

رفتار من عادی است ...

قیصر امین پور

10 سال پيش

بَرگشتنت

همان قَدر محآل اَست

که خیآل می کَردَم

رَفتَنت هَست . . . !

سآرآ شاهِدی